قوله: قل الْحمْد لله بدان که مقامات راه دین بر دو قسم است: قسمى از آن مقدمات گویند که آن در نفس خویش مقصود نیست، چون توبه و صبر و خوف و زهد و فقر و محاسبه، این همه وسائلند بکارى دیگر که وراء آنست و قسم دیگر مقاصد و نهایات گویند که در نفس خویش مقصودند چون محبت و شوق و رضا و توحید و توکل این همه بنفس خویش مقصودند نه براى آن مى‏باید تا وسیلت کارى دیگر باشد. و حمد خداوند جل جلاله و شکر و ثناء وى ازین قسم است که بنفس خویش مقصودند. و هر آنچه بنفس خویش مقصود بود در قیامت و در بهشت بماند و هرگز منقطع نگردد. و حمد ازین بابست که رب العزة در صفت بهشتیان میگوید: و آخر دعْواهمْ أن الْحمْد لله رب الْعالمین، الْحمْد لله الذی أذْهب عنا الْحزن، الْحمْد لله الذی صدقنا وعْده و کشر و آفرین قرین ذکر خویش کرده در قران مجید که میگوید جل جلاله: فاذْکرونی أذْکرْکمْ و اشْکروا لی و لا تکْفرون و فردا در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى که ایوان کبریا برکشند و بساط عظمت بگسترانند منادى ندا کند که: لیقم الحمادون. هیچکس برنخیزد آن ساعت مگر کسى که پیوسته در همه احوال و اوقات حمد و ثناء الله گفته و سپاس دارى وى کرده و حق نعمت وى بشکر گزارده و بنده در مقام شکر و حمد آن گه درست آید که در وى سه چیز موجود بود: یکى علم، دیگر حال، سوم عمل. اول علم است و از علم حال زاید و از حال عمل خیزد. علم شناخت نعمت است از خداوند جل جلاله. و حال شادى دلست بآن نعمت، و الیه الاشارة بقوله عز و جل: فبذلک فلْیفْرحوا، و عمل بکار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و رضاء وى در آنست. و الیه الاشارة بقوله: اعْملوا آل داود شکْرا.


قوله: و سلام على‏ عباده الذین اصْطفى‏، یک قول آنست که این عباد صحابه رسولند (ص)، مهتران حضرت رسالت و اختران آسمان ملت. و آراستگان بصفت صفوت، مثل ایشان اندر ان حضرت رسالت مثل اختران آسمانست با خورشید رخشان، چنان که ستارگان مدد نور از خورشید ستانند و فر سعادت از وى گیرند همچنین آن مهتر عالم و سید ولد آدم در آسمان دولت دین بر مثال خورشید بود آن عزیزان صحابه مانند اختران حضرت رسالت بایشان آراسته و رأفت و رحمت نبوتست ایشان را بتهذیب و تأدیب پیراسته و زبان نبوت باین معنى اشارت کرده که: اصحابى کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم.


آن مهتر عالم در صدر نشسته و یاران بر مراتب احوال خویش حاضر شده: یکى وزیر، یکى مشیر، یکى صاحب تدبیر، یکى ظهیر، یکى اصل صدق، یکى مایه عدل، یکى قرین حیا، یکى کان سخا، یکى سالار صدیقان، یکى امیر عادلان، یکى مهتر منفقان، یکى شاه جوانمردان، یکى چون شنوایى، یکى چون بینایى، یکى چون بویایى، یکى چون گویایى، چنان که جمال غالب بشر باین چهار صفت است. کمال حالت ایمان باین چهار صفت است: صدق و عدل و حیا و سخا و این صفت جوانمردان است که رب العالمین گفت: و سلام على‏ عباده الذین اصْطفى‏ و یقال اصطفاهم فى آزاله ثم هداهم فى آباده. گزیدگان بندگان ایشانند که در ازل اصطفائیت یافتند و در ابد بهدایت رسیدند از آن راه بردند که شان راه نمودند، از آن راست رفتند که شان برگزیدند، از آن طاعت آوردند که شان بپسندیدند. ایشان را از حق جل جلاله سه سلامست: روز میثاق سلام بجان شنیدند: و سلام على‏ عباده الذین اصْطفى‏، امروز بر لسان سفیر بواسطه نبوت شنیدند: و إذا جاءک الذین یوْمنون بآیاتنا فقلْ سلام علیْکمْ، فردا که روز بازار بود و هنگام بار بى‏سفیر و بى واسطه بشنوند که: سلام قوْلا منْ رب رحیم.


أمنْ خلق السماوات و الْأرْض الآیة، از روى فهم بر لسان معرفت روندگان را در این آیات اشاراتست: گفتند زمین و تربت اشارتست بنفس آدمى که وى را از آن آفریدند، و آسمان برفعت اشارتست بعقل شریف رفیع که از آن رفیع‏تر و شریفتر هیچ خصلت نیست و آب که سبب حیاة است و بوى نشو حیوانات و نباتست مثل علم مکتسب است چنان که آب زندگى هر چیز و هر کس را مدد میدهد علم زندگى دل را مدد میدهد و حدائق ذات بهْجة اشارتست باعمال پسندیده و طاعات آراسته چنان که بواسطه آب باغ و بوستان و انواع درختان و ثمرات الوان از آب روان آراسته شود و زینت و بهجت از آن گیرد همچنین اعمال و طاعات بندگان بمقتضى علم و وساطت‏ عقل حاصل مى‏آید تا آراسته دین میشود و بسعادت ابد مى‏رسد.


لطیفه دیگر شنو ازین عجب‏تر: زمین که بار خلق میکشد مثلى است بارگیر حضرت دین را. مصطفى (ص) گفت: اجعلوا الدنیا مطیة تبلغکم الى الآخرة، و اجعلوا الآخرة دار مقرکم و محط رحالکم، و آسمان اشارت به بهشت است. و از طریق مجاورت عبارت از آن است که مصطفى (ص) گفته: ان الجنة فى السماء.


و آب اشارتست بوحى و علم که بواسطه نبوت به بندگان میرسد. یدل علیه ما، قیل فى قوله تعالى: و الله أنْزل من السماء ماء فأحْیا به الْأرْض بعْد موْتها، إن فی ذلک لآیة لقوْم یسْمعون انه عنى بالماء القرآن بدلالة انه علقه بالسماع و لیس الماء مما یسمع و کذلک قوله: أنْزل من السماء ماء فسالتْ أوْدیة بقدرها، عنى بالماء القرآن، کذلک روى عن ابن عباس.


أمنْ جعل الْأرْض قرارا نفوس العابدین قرار طاعتهم، و قلوب العارفین قرار معرفتهم، و ارواح الواجدین قرار محبتهم، و اسرار الموحدین قرار مشاهدتهم، و فى اسرارهم انهار الوصلة و عیون القربة، بها یسکن ظمأ اشتیاقهم، و هیجان احتراقهم.


و جعل لها رواسی من الإبدال و الاولیاء و الاوتاد، بهم یدیم امساک الارض و ببرکاتهم یدفع البلاء، عن الخلق، و یقال الرواسى هم الذین یهدون المسترشدین الى رب العالمین.


أمنْ جعل الْأرْض قرارا آن کیست که زمین اسلام در زیر قدم توحید موحدان آورد؟ و جعل خلالها أنْهارا آن کیست که چشمه‏هاى حکمت در دل عارفان پدید آورد؟ و جعل لها رواسی آن کیست که حصارهاى معرفت در سر دوستان بنا او کند؟


و جعل بیْن الْبحْریْن حاجزا آن کیست که میان دریاى خوف و رجا سحاب استقامت اقامت کرد؟ أ إله مع الله هیچ خدایى دانید بجز من که این کرد؟، هیچ معبود شناسید بجز من که این ساخت؟ و قیل و جعل بیْن الْبحْریْن حاجزا، یعنى بین القلب و النفس لئلا یغلب احدهما صاحبه، در نهاد آدمى هم کعبه دل است هم مصطبه نفس، دو جوهر متضادند در خلقت بهم پیوسته، و در طریقت از هم گسسته، هر دو در هم گشاده، و میان هر یکى از قدرت حاجزى نهاده. هر گه که آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد آن دل محنت زده بتظلم بدرگاه عزت مى‏شود و از جنات قدم خلعت نظر بدو مى‏آید. اینست سر آن خبر که: ان لله تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد.


نظیر این آیت در سورة الفرقان است: و هو الذی مرج الْبحْریْن هذا عذْب فرات و هذا ملْح أجاج، بر لسان اهل معرفت این دو دریا صفت دل مومن است و آن دو آب صفت آنچه دروست، از دو معنى متضاد: خوف و رجا، شک و یقین، ضلالت و هدایت، حرص و قناعت، و غفلت و یقظت. رب العزة میان هر دو ضد حاجزى و مانعى پیدا کرده: میان خوف و رجا از حسن الظن حاجزى است تا تلخى ترس خوشى امید تباه نکند. میان شک و یقین از معرفت حاجزى است تا ملوحت شک عذوبت یقین تباه نکند. میان ضلالت و هدایت از عصمت حاجزى است تا مرارت ضلالت حلاوت هدایت تباه نکند. میان حرص و قناعت از تقوى حاجزى است تا کدورت حرص صفاوت قناعت تباه نکند. میان غفلت و یقظت از مطالعت نظر حاجزى است تا ظلمت غفلت نور یقظت تباه نکند. أ إله مع الله بجز الله خدایى دیگر دانید که چنین صنع سازد و این قدرت دارد؟


أمنْ یجیب الْمضْطر إذا دعاه گفته‏اند: مضطر آن کودک است که در شکم مادر بیمار است و مادر از بیمارى وى بى‏خبر. آن کودک در آن ظلمت رحم از آن بیمارى بنالد و جز از الله هیچ کس حال وى نداند. رب العزة آن نالیدن و زاریدن وى بنیوشد و برأفت و رحمت خود در دل مادر افکند تا آن طعام که شفاء کودک در آن بود بآرزوى بخواهد و بخورد. کودک از آن بیمارى شفا یابد.


و قیل ان داود الیمانى دخل على مریض من اصحابه فقال له المریض: یا شیخ ادع الله لى. فقال الشیخ للمریض: ادع لنفسک فانک المضطر. و قد قال الله عز و جل: أمنْ یجیب الْمضْطر إذا دعاه دست گیر درماندگان است و فریاد رس نومیدان و زاد مضطران و یادگار بیدلان، پاسخ کند گوشهاى بندگان را بجزا، و امیدهاى عاجزان بوفا، و دعاهاى ضعیفان بعطا. در ازل همه احسان او، در حال همه انعام او، و در ابد بر همه افضال او.


خبر درست است که فردا چون مومنان در بهشت آرام گیرند بعضى زوایاى بهشت خالى ماند تا رب العزة خلقى نو آفریند و آن منازل و درجات که از بهشتیان زیادت آید بایشان دهد چگویى از کرم وى سزد که خلقى نو آفریده عبادت ناکرده و رنج نابرده بناز و نعیم بهشت رساند و این بندگان دیرینه رنجها کشیده و در دین اسلام عمر بسر آورده و غمها خورده و دل در فضل و کرم او بسته، چه گویى ایشان را از فضل خود محروم کند؟ یا از درگاه خویش براند؟ حقا که نکند، و فضل و رحمت خود ازیشان دریغ ندارد.


یحیى معاذ عجب سخنى گفته در مناجات خویش، گفت: الهى مرا اعتماد بر گناه است نه بر طاعت، زیرا که در طاعت اخلاص مى‏باید و آن مرا نیست و در معصیت فضل مى‏باید و آن ترا هست.


بو بکر واسطى گفت: الهى کمال پاکى و عین قدس قدم بود که این فرزند آدم در چون تو پادشاهى عاصى شدند و الا در هشتده هزار عالم کدام نقطه حدوث را یاراى آن بودى که بخلاف فرمان یک نفس برکشیدى اگر نه از بهر کمال فردانیت و ذات جلال بى‏نقصان تو بودى چرا بایستى که مقربان حضرت و مرسلان بارگاه عزت نیز در خجالت زلات صغایر آیند این بآنست تا عالمیان بدانند که بکمال صفات جز ربوبیت او منعوت نیست و بپاکى و بى‏عیبى جز جلال بر کمال او موصوف نیست.